خسته شدم از “تو” نوشتن ، کمی از خودم می نویسم …
“من” دوستت دارم !
.
.
تو از موسی پیامبرتری !
به جای اشاره نگاه کردی ، به جای دریا دل من شکافته شد …
فرستنده : فرزانه
.
.
عاقبت یک روز که نزدیک است ، از دنیایی که در آن بی تو مرده ام زنده خواهم
شد ، به سویت خواهم دوید و تا ابد در آغوشت جان خواهم داد !
.
.
راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم ،
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم ، میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی
در آغوش نکشد …
تو فقط برای منی !
فرستنده : سما
.
.
دلم خیابانی میخواهد هزار طرفه به سوی خانه تـــــــو !
.
.
دلم می سوزد برای زکریا که تو را ندیده مرد !
تمام درخت های انگور جهان از چشم های تو آب می خورند !
فرستنده : سما
.
.
چهار فصل که حرفه …
فصل پنجمی هست به نام تـــــــــو ، به هوای تـــــــــو …
.
.
نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صبحت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ، از
آروزی به تو رسیدن است ، از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت
رو عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را …
شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی زیر لب اشک شوق بریز من به کنارت آمده ام برای همیشه !
فرستنده : محمد ۰۲۶
.
.
من صبح را با عسلِ نگاه تو میخواهم !