روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما … دختر
قلب تو گرچه واقعا پاک است!
خواهرم خوشگلی خطرناک است
با چنان تیپ و این چنین ترکیب
صورتی مثل کاغذ تذهیب ،
وقتی از خانه می زنی بیرون
مرد صدساله می شود دل خون!
متلک بشنوی تو از حالا
از جوان های بی سر و بی پا
آن یکی با دروغ و صد نیرنگ
می دهد وعده های خوب و قشنگ
دیگری گویدت که جانی تو
گز شیرین اصفهانی تو !
پیرمردی یواشکی از پشت
گوید این دخترک مراهم کشت !
نم نمک می رومی از راه به در
با همین گفته ها می شوی خر !
سادگی ها تو یک کمی کم کن
تو خیابون حواستو جمع کن !
گیرهای سه پیچ را ول کن
خوشگلم ، فکر این ارازل کن
این جوان ها تمام ناجورند
آی ماهی ، بپا همه تورند
پلویی می شوی به یک دوری
سی دی ات پخش می شود فوری
می شوی نقل محفل مردم
سبب عیش کامل مردم
آبرویت به باد خواهد رفت
یه یه خورده ، زیاد خواهد رفت
کار من نیست تا کنم خواهر ،
امر معروف ، نهی از منکر
قصد من نیست تا کنم کیفی
منتها چون که دیدمت حیفی !
گفتم این را بپرسم ای زیبا
که اگر فکر شوهری حالا؟!
گر چه ناراحتی تو از دستم
من خودم کیس قابلی هستم!
چه امتحان سختیست خیابان ، همه در آن رد میشوند.
.
.
بیل بیاورید ؛ می خواهم دل بکنم.
.
.
دیروز رفته که فردا بیاید ، حالا کجاست ؟
.
.
بالاخره گل مصنوعی نفهمید که بهار به چه درد می خورد.
.
.
عاشق خربزه ام زیرا مثل هندوانه تخمه هایش را در سلول انفرادی حبس نمی کند.
.
.
مرگ به رسم یادبود با زندگی عکس گرفت !
.
.
ماهی چشمم در اشکهایم شنا میکند.
.
.
تنها کشیدنی که اعتیاد نمی آورد ، نفس است.
.
.
از وقتی شنیدم زندگی چشم به هم زدنی است ، دیگر پلک نمی زنم.
می گویند قلب هر کس به اندازه ی مشت بسته ی
اوست اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیقند.
دلهای بزرگی که هیچگاه در مشتهای بسته جای نمی گیرند ؛ مثل غنچه ای با هر
تپش شکفته می شوند. دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا
اینکه ابر محبت ببارد.
در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته کوچک هم کوچکترند ؛ دلهایی
که شاید وسیع هم بتوانند باشند اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند و تو
هرگاه خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است به دستت نگاه کن وقتی که “مهربانی”
را به دیگران تعارف می کنی …
.
.
سعی کرده ام به چشمها خیره نشوم ، چشم هر کسی رازی دارد که پنهان کرده است.
سعی کرده ام لبخندی داشته باشم ، شاید کسی ببیند و کمی دلش باز شود.
سعی کرده ام به گل های پارک کنار خانه مان سلام کنم ؛ گلها همیشه به دنبال نگاه های عابران سرگردان اند.
سعی کرده ام بوی آدمیان را در باد بسپارم به ذهن ، شاید بوی آشنایی که راه گم کرده است پیدا شود.
سعی کرده ام به نبودن بیاندبشم ؛ بودن مساله نیست ، نبودن مهم تر است.
سعی کرده ام احساس زنی را که سر چهارراهی گل می فروخت بفهمم ، شاید شمارش ثانیه های چراغ قرمز طولانی تر شود.
سعی کرده ام دوست بدارم چون دوست داشتن ساده است.
ساده باشیم پس …