هوا خوب است ، بیا برویم کمی قدم بزنیم ؛ نگران نباش دوباره باز میگردانمت به قاب عکس !
.
.
حکایت رفاقت من و تو ، حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم که
با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه ؟ و آنقدر گیر
کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم و تمام که شد
فهمیدم باز هم قهوه می خواهم حتی تلخ تلخ تلخ !!!
فرستنده : سما
.
.
عجیبه که تو دنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم “برنده” است
ولی
تو دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم “بازنده” است …
و من بردم تا ببازم !
فرستنده : محمد ۰۲۶
.
.
کمی مهربانتر باش لطفا …
برای شانه ام سنگین است این سرسنگینی ها …
فرستنده : فرزانه
.
.
نشانی ام عوض نشده !
هنوز در همین خانه ام ، فقط دیگر زندگی نمی کنم …
.
.
خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست …
فرستنده : محمد ۰۲۶
.
.
من اگر میخندم تنها به اجبار عکاس است وگرنه من کجا و واژه ی سیب کجا ؟
فرستنده : سما
.
.
برف پاک کن بیهوده جان می کَند …
باران این سوی شیشه است !
فرستنده : فرزانه
.
.
درد دارد “امروز” حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که تا “دیروز” تمام حرف هایت را فقط به او می گفتی …
.
.
تقصیر من که نیست !
این بغض های سمج عادتشان شده است که مدام سر از کار دلم دربیاورند …
فرستنده : سما
.
.
دارم به اجزای تشکیل دهنده ام تجزیه میشوم !
آب
باد
خاک
و این آتش که تو به جانم انداخته ای …
فرستنده : فرزانه
.
.
کاش قلم نشانی تو را می نوشت نه در به دری مرا …