روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت. هر کسی غصه اینکه چه می
کرد نداشت. چشم سادگی از لطف زمین می جوشید. خودمانیم زمین این همه نا مرد نداشت
* * *
*
*
* * * * * * *
زبیم و رنج نامردی دگر دردی نمیبینم مزن لاف مروت را که
من مردی نمیبینم
منم آن چوب سرگردان به ساحل میرسم زیرا درون موج دریاها
عقب گردی نمیبینم
* * *
*
*
* * * * * * *
نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت تیکه ای بودی از دلم
گندیدی و بریدمت
* * *
*
*
* * * * * * *
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که
یه بار زیر آوار نامردیش
همه وجودت له شده ....
* * *
*
*
* * * * * * *
زمـین گرمـم کـمته تو که میگفـتی من
سـرم کـی مـیشه اون گلوتوبا دشنه نامردی بدرم
* * *
*
*
* * * * * * *
ای نا رفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر
اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی . سلام پر مهرت را باور
کنم.یا پاشیدن زهر نا مردیت را خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم
.. کسی جز تو نبود