تا خاک مرا به قالب آمیخته اند
بس فتنه که از خاک بر انگیخته اند
من بهتر از این نمی توانم بودن
کز بوته مرا چنین برون ریخته اند
————————————
ای دل تو به ادراک معنا نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی
امروز ز می و جام بهشتی می ساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وزبسترِ عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
————————————
نه یادم می کنی نه می روی یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش
فراموشی است رسم آدمیزاد
————————————
سحرگه برگ گل تر شد ز شبنم
نسیم آهسته زلفش ریخت بر هم
بیاور عطر زلفش سوی فایز
مرا فارغ کن از غم های عالم
————————————
به سیر باغ رفتم باختم من
نظر بر نو گلی انداختم من
الهی دیده فایز شود کور
که دلبر آمد و نشناختم من
شب آمد تا شب وصلم دهد یاد
دهد خاک وجودم جمله بر باد
یقین می سوخت فایز ز آتش دل
نمی کردش گر آب دیده امداد
————————————
بیا که از حد گزشت ایام دوری
کنم تا کی زمهجوری صبوری
اگرچه دوری از چشمان فایز
ولی با دل تو دایم در حضوری
————————————
خیالت آورد بــر من شــبیـخون
مرا بر خوان احـــسانت شـبیخون
شبیخون زد به فایــــز لشـکرغم
شبی آب آید از چشمم..شبی ..خون
————————————
دل من حالت پروانه دارد
به آتش سوختن پروا ندارد
به دل فایز چو مرغ پر شکسته
به هرجا کو فتد پروا ندارد